با مهتاب روشنی بخش شب های تار

از روز خوشیامون بود داشتیم تو اتوبان می روندیم سمت یه مهمونی، موزیکا رو من می ذاشتم ، طبق معمول با ترانه ی فروغی صدبار خوندیم و بجای همه ی کلماتش گفتیم فرزانه ی من فرزانه ی من ، بعد داشتم براش میگفتم که تو کتاب  پاندای ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد یجاش دختره میگه یجوری بگو آ انگار میگی حوصلم سر رفته حالا یجوری بگو آااا انگار دلت می خواد پیتزا بخوریم حالا یجوری بگو آااا که بگی دلم برات تنگ شده، و چون جمله ها یادم نبود از خودم درمیاوردم ولی مضمون روایت درست بود، رسیدیم به زیر یه بیلبورد که بزرگ نوشته بود  "سواروسکی" بعد گفتم یجوری بگو سواروسکی که یعنی دوستم داری. خندیدیم و بهم گفت دیوونه.حالا تو همه ی این وقت گذشته  هر ازچند گاهی بهم یه سمس می دیم که توش نوشته "سوارووووسکی""سوااااروسکی""سواروسسسسکی"
و هرکدوم لابد یجور معنیش می کنیم ولی حتما برداشتامون از دوست داشتن و دلتنگی و ماه دیدم یادت شدم و پیک نیک باتو قشنگه و لبتو ببوسمو و این چیزاست.

Comments