اشارات نظر

تو مهمونی نصفه شبی که  به صرف بازی بود و من از مهمونی تولد دیگه اومده بودم، من تا رسیدم رفتم اتاق تاپ و شلوارک پنبه ای مو  پوشیده بودم  اونم رفت شلوارک پوشید بقیه هم با لباس راحتی بودن.رو مبل کنار هم بودیم من بازی نمی کردم ، اون اول بازی مافیا کشته شده بود. گفتم رون پات چیشده، گفت بچگیم آبجوش ریخته و خاطره شو گفت و گفت این پام هم هست، گفتم عه چرا اونشب ندیدم پس، داشتیم مدل ماری فس فسی حرف میزدیم کسی نشنوه ، گفت بهم توجه کن، گفتم از این به بعد بیشتر توجه می کنم، ساعت چنده  و ساعت 4:13صبح بود، گفتم دیگه هر روز چهار و سیزده دقیقه های صبح به تو تئجه می کنم. گفت بیا ادگار الن پو بخونیم گفتم باشه گفت کِی؟گفتم پاشو بریم، از اینکه وسط جمعی که نمی دونن بین ما چیه پاشیم بریم، بلند خندیدیم از شهر دستور دادن که صدای مردگان بلنده. ساکت شدیم.

Comments