در مذمت دعوا

صدای جیغ زن اومد، از طبقه ی پنجم می دیدم، دعوا شبیه دعواهای خانوادگی بود، پسر نوجوون زودتر رسید بعد بقیه مردا بعد زنا نفس زنون و پا کِشون. زن هنوز جیغ میزد گریه میکرد و صدا ش می لرزید، یکی داد میزد بیناموس، یکی می خواست یکی رو بکشه، دعوا حول یک ماشین بود که سعی میکردن چند نفرو سوارش کنن چند نفرو ازش دور کنن، درها هی باز و بسته میشد. شب بود و وضوح کم ولی من بدون دیدن چهره اون حالت ناتوانی و زبون بند اومدن و خشکی دهن زنا رو می فهمیدم، و خشم و خشم و خشم و رگ های گردن بر امده و خونی که تو دست مردا می دوید و قویترشون میکرد برای زدن برای خفه کردن.از دعوا بیزارم، از دعواها با صداهای بلند و فحش دار و کلمات پر از آلت های مردانه که به نزدیکترین زنان طرفین دعوا حواله میشه، از اینکه گفتن همین کلمات خون خودشون رو بیشتر بجوش میاره که همو لت و پار کنن. از زن بودن تو دعوا متنفرم. از زن نزدیک طرفین دعوای مردا بودن از اون حس ترس و لرز و گریه که نمیتونی جلوی کسی رو بگیری، که بری به اون طرف بگی جون مادرت برو، آقا تو ول کن، از حجم وحشی بودن و عصبانیت توی دعوا و زبان و کلمات حمله ور شده تو فضا متنفرم.
پ ن : دیدن این دعوا تو رشت اتفاق افتاد.
پ ن : مردهایی که از دعوای فیزیکی دوری می کنند بخصوص وقتی ماجراهای بنظر مردم ناموسی یا تحقیر و توهین سر ریخت و و قیافشون یا اشتباهات رانندگی پیش اومده برام خیلی قابل احترامن.

Comments