دق که ندانی که چیست حضرت والا

وقتایی که قاعدتا باید از کوره در بره و عصبانی شه و آرومه دوستش داشتم همیشه،اسنپم اومده بود باید می رفتم که این اتفاقات افتاد.قلبم فشرده شد دهنم خشک شده بود. پلیسه حرف گوش نمی کرد و پیرمرد طلبکار با همه ی حقی که داشت، داشت عوضی بازی در میاورد.سرشو کرد تو ماشین  که خانوم  باید حقو داد مگه فردا روز نباید جواب بده مگه نماز نمی خونه، داشتم می گفتم پس فرصت دادن چی میشه، اصلا میفهمی امشب هزارتا مهمون داره و آبرو یعنی چی، شنبه میومدی پی اِش.
داشتم تو ماشین اشک می ریختم راننده برام قصه ی موسی و قارونو گفت بعد از درخواست عذاب موسی برای قارون که خداوندا به زمینت بگو ببلعتش، قارون هفتاد بار فریاد می زنه موسی ببخشتم.وقتی می میره خداوند وحی می کنه موسی رو که کافی بود یکبار بگه خدایا منو ببخش و ما می بخشیدیمش. اشکام روونتر شد واقعا از کدوم خدا حرف می زنیم.
خدای من که خدای بخشش و فرصت هاست.
نشستم پش

Comments