از مردی که قوت غالبش قهوه بود.

چیز های جالب دیدارش کیسه ای بود با پنج شش تا فلاسک قهوه که در مقابل تعجبم گفت فکر می کنی از پنج و نیم صبح که می زنم بیرون تا شب برسم خونه و با این همه آدم سرو کله می زنم چطوری دووم میارم؟
از سینما برگشتنی یه کتاب بهم داد و گفت بی نهایت غمگینه  وقتی اوضاعت بهتر بود بخون بسکه سر فیلم گریه کرده بودم دماغم و گونه هام سرخ سرخ بود بعد هم مثل همیشه یه بسته آدامس داد بذارم تو کیفم.
خوشمزه ترین شیر قهوه ی کف دار رو برام درست کرد و سیوشرت کلاه دار قرمزشو داد رو تاپ شلوارک نخی کرمم پوشیدم و نشستم تو تراس.از آرومی و ساکتی کیف کردم،کم کم خوابم برد وقتی گربه بودم و دست ها تو موهام گره می خورد و سر می خورد تا تنم.
صبح زودتر بیدار شده بود داشت صف فلاسک های سیاه و طوسی و کرمی و سبز و استیل رو پر می کرد، سرد و گرم و طعم های مختلف و من پریود شدم، چندتا شکلات آورد داد بهم و گفت تو این حالت فکر کنم خوبته بعد هم یه لیوان برام پر کرد و رفتیم تو پیچ و جاده ی اتوبان.

Comments