فراسوی مرزهای تنت

خب لابد یجورایی دوستش داشتم که سر صبح بعد کلی بحث و حرف و تایپ و دلخوری و  حذف و تموم کردن هم .با لباس خواب ساتن سفید بتنم و عرق گیر سفید به سرم رفتم توی حوض که از صبح پرش کرده بودم  بعد دراز کشیدم کمی سردم شد که مهم نبود برام . یه ترانه ای هم که خواننده ش داشت می گفت مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سرو پایت مدام تکرار می شد. آسمونو می دیدم و دو قطره اشک می ریختم و برای اولین بار چند تا سیگار پشت سر هم کشیدم. سرم گیج شد.گلای قرمز انار تو آب دوروبرم می پلکیدن .تو ذهنم هی می پرسیدم یعنی دوستش داشتی؟بدون جواب سواله هی گم و گور می شد تو  سرم و یاد خوش شعر خوندناش اشکمو در میاورد.بعد رو سیم برق  دوتا گنجشک جفت گیری کردن و باد برگای تازه و سبز درخت انارو تکون می داد . و تا اردیبهشت و ایران اومدنش چیزی نمونده بود که چقدر اون اوایل حرف زدنمون تو آذر بنظرم اردیبهشت دور میومد. بنظرم دوستش داشتم.

Comments