به سیاره ی نارنجی

دیروز بعد مدت ها بهش پیام خشک و خالی دادم دایرکت که اسم اون دوست دخترت که رو رومیزی نقاشی می کرد چی بود .گفت .بعد گفتم تشکر مشکر . گفت استدعا مستدعا خانوم بداخلاق.چون بداخلاق نبودم حرصم گرفت یه عکس با چشمای گرد شدم فرستادم .قربون صدقه رفت که تعجبشو و حال احوال کردو کجایی پرسید .تو راه پیک نیک فوری بودیم با دوست خل و قشنگم لذا هول هولکی و کوتاه نوشتم خوب و تهران . گفت باشه برو عصاب نداری . ویدئو فرستادم که بابا به پیر به پیغمبر خوش اخلاقم . اونم یه ویدئو داد داشت موهاشو مرتب می کرد و گفت پس خیالم راحت شد. تو فیلم از دیدن سیاره کوچیک نارنجیش دلم تنگ شد .گفتم عه چه رنگ کردی خونتو توضیح داد آره اتاق آخری فلان و راهرو اینجور و بیای عید دیدنی خوشحال میشم و دلم برات تنگ شده . منم گفتم یادت میشم. قرار شد شنبه برم پیشش و برام نودل درست کنه و یه نقاشی هدیه بده بهم چون تولدم هم بوده .و گفتم من دیگه بوی دارچین نمی دم بوی وانیل و نارگیل می دم. بعد لبخند و خجالت و قلب شدیم. بعد فکر کردم.چه اقعا دلم برای گپ باهاش و  آروم و مطمئن بودنش تنگ شده برای بلدیش و دیدارهای کوتاه و کاملمون.

Comments