خواهرم

اولاش همو بغل کرده بودیم بغض ولش نمی کرد.پیاده رفته بودیم تا پارک نشسته بودیم به حرف  داد زده بودیم حرف زده بودیم حق داده بودیم اون گریه کرده بود  من بغلش کرده بودم بهم گفته بوده بنظرش الکیه که من انقدر پوسته ی محکمی دارم و درواقع شکننده  ترین زنی ام که میتونم باشم. بعد من گریه کرده بودم بلخره گریه کرده بودم . از ترسامون گفته بودیم. من از رویاهام و امیدم به زندگی. بعد آروم شده بودیم راه اومده بودیم حتی چند جا خاطره گفتیم و خندیدیم . رسیدیم دم مترو  وقتی همو بغل کردیم دم گوشش گفتم  مراقب خودت و مامان و بابا باش  و نگران من نباشید و باهام حرف بزنید و همه ی  دل نگرونی هاتونو بهم بگید. بعد جدا شدم و قتی  برگشتم که برم   فکر می کردم داره نگاهم میکنه سعی می کردم خیلی صاف کنم کمرمو .شونه هامو  یجور که حس کنه من از پسش برمیام  و شونه هام طاقت همه ی بار زندگی رو داره  داشتم آروم اشک می ریختم  و می خواستم از پشت که نگاهم میکنه قوی ترین و رو به  زندگی ترین زنی باشم که میبینه.

Comments