No hero in her sky

از عجیب ترین حسای پنهان و نمیدونم چرا کمی عذاب وجدان آور و بسیار غمگین کننده م در این روزا اینکه موقع کار مدام ظرفا رو طوری میچینم رو میز که عکس دونفره ی زیر میز کارم رو نبینم  اونطور که مطمئن لم دادم تو بغلش و به شونه ی چپش تکیه کردم  و دست چپم با خیال راحت تو جیبمه و دست راستم پشت کمرش قلاب شده به دست راستش  اونجور که دست چپش حلقه شده دور شونه من طوری که انگار یه فشار ریزی هم شونه مو تو پنجه ش داده و من کیف کردم که هست. دلم نمیخواد عکس رو ببینم شاید فکر میکنم اینا همه ی اینایی که گفتم هیچ وقت واقعی نبوده و تصور من از اون رفتار و آدمه و خب کی بیشتر از من دلش میخواد از حقیقت های تلخ اینشکلی فرار کنه .پس بزرگترین کاسه لعاب  رو که حالا حالا هم لازم به تکون دادنش نباشه میذارم رو قلبامون رو خنده هامون روی عکس.

Comments