نا امیدی

کم کم دارم مغلوبش میشم هرچی میدو ام دنبالمه  واقعا به سختی دستاشو از گلوم باز میکنم پرتش میکنم میدوام بازم بهم میرسه و حقیقتا خسته شدم از عدم اظهار شم خسته شدم دلم میخواد داد بزنم بگم دارم غرق میشم از اینم میترسم  انگار هیچکس برای فقط کمک کردن فقط گوش دادن فقط بغل کردن وجود نداره تو زندگیم هربار که میخوام بگم کمک یه عالمه آدم میان تو ذهنم دونه دونه میگن مگه نگفتم؟دیدی گفتم؟همینو میخواستی؟پشیمون میشم .میرم عقب جمع میشم شروع میکنم به دویدن.

Comments