از شروع تا روالش با این ادا اطوارش

صبح ها برای من خیلی خطرناکه . یه طوری با دلتنگی از خواب بیدار میشم که با پر حرفی  ممکنه تایپ کنم کاش شب پیشت بودم یا امروز حتما ببینمت یا  دیروز اینطوری شد یا امروز اینطوری کنم یا ببین نور رو یا عه این جمله کتاب انگار تویی یا صبحونه باتو خوشمزه تر بود و هر کلمه و جمله ی دیگه ای که مقداری از دلتنگی  رو تو خودش جا داده  و اگه بتونم اون چند ساعت صبحو به خیر بگذرونم بدون نوشتن و فرستادن چیزی . بعد با راه رفتن و موزیک و کار و کتاب و دوست و آشنا  کنترلش میکنم و قسمت بدترش وقتی که اون بپرسه در چه حالی .اینبار قسمت پرحرف عاشق  ذهنم پررو و گستاخ میاد جلو همه عقل و درایت و منطق رو  می فرسته عقب دست به سینه تو چشماشون نگاه میکنه و میگه "بیا بفرما خودش گفت "و شروع میکنه به گفتن و تایپ کردن و آخ اگه به نتیجه ش نرسه یا اون آدم جواب نده . همونجا میشینه زمین بق میکنه آی سرخورده میشه آی غصه می خوره بعد تصمیم میگیره دیگه نبیندش یا جوابشو نده  تا که طرف تایپ کن ببخشید فلان.... یا زنگ بزنه باز پا میشه دامنشو مرتب میکنه چرخ می خوره به همه ی ما فخر می فروشه . هربار چند روزی همین بساطو داریم از دستش.

Comments