اونجور که منو دیدن

دیروز دیدمش  یجایی از کریمخان بعد سلام و تعارف و چطوریایی گفت میدونی هربار میرم جمعه بازار وقتی میرسم به اون راهروئه نگاه می کنم ببینم یه  دختری رو صندلی نشسته  خم شده باشه رو جعبه ونامه ها رو نگاه کنه یا نه.
-یهو خوشم اومد که آدما چه تصویرایی از من دارن اصلا من چجور یادشونم .مثلا اون که اونشب گفت وسط تاریکی مهمونی حواسش بوده لب پنجره با اون کلاه  شاپو  رو سرم از جیبم رژ در آوردم به لبم زدم.

Comments