چون تو پیدا آمدی پنهان شدم

نشستم رو صندلی لق لقو روبروم مونیتور خاموش کتاب سوربز و منطق الطیر رو لیست کتابا با یه فنجون آبی خالی از لته .خودم مانتو آبی تنم .به روبرو نگاه میکنمو بار هزارمه که "in the mood of love"داره پخش میشه
 به جمله ها فکر می کنم به آدما به اینکه کاش زندگی ساده تر بود و روابط و ترس ها کمتر  کاش بی اعتمادی اینجور بمن حمله نکرده بود کاش از عشق ورزیدن نمی ترسیدم و پنهان نمی کردم دوست داشتن رو که انقدر ساده شکل می گیره  تو من کاش هی سرکوب نمی کردم خودمو . بعد من اینجور ننشسته بودم اینجا انگار شازده کوچولو که برای دیدن غروب صندلیشو رو اخترک جابجا می کنه.

Comments