تمام شب به راز دلتنگی فکر کن

از وسط رقص صدام کرد نشسته بود رو مبلمون رفتم کنارش هیچ وقت منو دختر اینطوری تنگ هم نمی نشستیم که حالا،تو گوش هم حسابی خندیدیم و به اینکه چرا میخندیم بیخودی می خندیدیم !بعد گفت الان دلت برای کی تنگ شده گفتم تو !گفت خفه شو من که کنارتم جدی کی؟گفتم پس فلانی .گفت تو اصلا معنی دلتنگی رو میدونی؟منو اول میگی که همیشه کنارتم از صبح تا شب همو میبینیم الانم پیشتم و بعد فلانی رو میگی که اصلا هم تاحالا ندیدیش ؟باز خندیدیم  گفت پاشو برو .چند نفر مونده بودیم هنوز می رقصیدیم و می پریدیم  یکی  موزیکو قطع کرد گفت بسته اگه قطع نمی کرد هی داشتیم بالاتر می پریدیم چهارتامون باهم افتادیم زمین دراز کشیدیم بعد پاشدیم اومدیم پایین درو باز کردم دیدم پسره  طوری که مسیح به صلیب بود همونجور که رو صندلی پشت میز نشسته تا سینه از نرده خم شده و دو دستش در امتداد تنش به نرده و آویزونن پرسیدم خوبی؟گفت بهترین حالم اصلا هرگز نبوده این چنین..بعد صدای دخترو شنیدم صدای گریه شو گریه کرد گریه کرد گریه کرد و میگفت دلم تنگ شده و چرا دلم براش تنگ شده؟ و لعنت به دلتنگی ...من بغلش کرده بودم نمیدونستم چی بگم بالا هم نتونسته بودم جوابشو بگم که دلتنگی همیشه هست و واقعا هم دونستنی نیست . دوستش ح هم بود اونم بغلش کرده بودم میگفت ول کن بابا ارزششو نداره .بعد گفت ببخشید بچه ها نمیفهمم هیچوقت این ببخشید آدما رو تو مستی .گفت برید تنها باشم .ح ساپورتیو ترین آدم جمع بود  همه رو  جمع و جور کرد  پتو کشید روشون لیوان آب گذاشت کنارشون و بمن گفت مطمئن باشم روبراهی من لباس راحتیمو پوشیده بودم موهامو با آبسرد شسته بودم حتی مسواک زده بودم و کلاه گوشدارم سرم بود هی می خندیدم همه با شلوار جین و دامن و لباس مهمونیا خوابیدن انگار من مشاهده گری نامرئی ام که داره حال خوش یسری آدمو میبینه  گفتم خوبم خیالت راحت شماره شو داد گفت هرچی شد زنگ بزن بیام تا صبح بیدارم هرکی حالش بد شد یا هرچی بعد رفت .همه رفتن و خوابیدن   منو پسر هلندی بیدار بودیم زیتون  رو مینداخت بالا سرو تنشو میبرد عقب تا زیتون از بالا غلت بخوره بیاد بیفته تو دهنش همش داره شعبده بازی در میاره بعد هم  قهوه خواست که یه کافی میکس سرد خورد  و رفتیم خوابیدیم .

Comments