و تو چه میدانی

دلم براشون تنگ شده بود از در که اومدم تو بغلش کردم  گفتم مستید؟بساط نردشون زمین بود هول دادیم زیر میز پیکا رو پر کردیم رفتیم بالا و از در اومده ننشسته رقصیدیم سه چهارتا پیک پر از شراب سرخ دست انداز خودشون همچنان نمینشستیم بلند بلند میخوندیم با ترانه ها من هی از متنشون خنده م میگرفت میگفتم باز میخندیدیم ،هین کج و راست میشدیم !نور خونشون یه نور زرد دیواریه نه سقفی که روشو کاغذ کالکی هم زدن که نور عالی شده دستامون حلقه کردیم چرخیدیم وگیج رفتیم،یه رول علف داشتن که میگفتن برگه دوستشون میکاره به اینم خندیدیم برگ میکشیدیم
لخت و کرخت و مست نشستیم از سفر آخرشون گفتن که مرد هم بوده ،میم چند بار اشک منودر آورده بود تو درکه موقع پختن نون هی گفته بود رفیق ما رو تنها گذاشتی و تو بی وفایی و فلان و بهمان من هی نخواسته بودم از رفیقش که عزیزه زندگی من بوده بد بگم هی شوخی کرده بودم ریده بودم به خودم که آره بابا شانس نیاورد رفیقت من از این زنای پی پولم و فکر کار خودمم و فلان و بهمان تا دوبار دیگه بغض کردم شریکشون گفت میم بس کن و من رفتم  دالان ته نونوایی به درختا و رود و ظرفا نگاه کردم و گریه کردم و برگشتم .داشت میگفت یه هفته است هی میگم بیای اینجا تا ازت عذر خواهی کنم حق باتو بود اون عوض شده و طور وحشتناکی هم شده خوب کردی رهاش کردی.
تا الان که خوابم نبرده بهش فکر میکنم اینکه دوستامون حق رو بمن بدن یا اون برام مهم نیست از این دلم گرفته که کاش اون خوبیا و قشنگیاش که شبیه الماس های درخشنده ای اند انقدر کدر نمیشدند کاش حواسش میشد،کاش میدونست مهربونیش قشنگه. اصلا دلم نمیخوادکسی دوستش نداشته باشه.

Comments