ترس از سیاهی گیر اندازننده

دست و رومو شستم و  ."پرنده"مارتیک رو گذاشتم  مدل کلاه قرمزی سرمو تکون میدادم موهام بالا میپرید میچرخیدم ترنج میخندید  سعی میکرد ادامو در بیاره مامانش و دوست دیگم نگاهم میکردن  صبحانه هول هولکی خوردم اسنپ منتظر م بود بوسه ها و بغل های گرم که خوش گذشت بازم ببینیم همو  درو بستم هنوز سرخوش بودم منتظر آسانسور نشدم از پله ها میومدم پایین در واقع ریتمیک و رقصی میومدم آخر پله ها بین در باز شده و بستنش میدونستم نهایتا تا سه ساعت دیگه سیاهی میاد دستشو حلقه میکنه و دور من و گوله های کوچیک خوشی رو قل میده تو شیشه ی سیاه تاریکش و من میشینم گوشه ای آروم و مغموم.

Comments